جدیدا عشقم بی محلی میکنه بهم ؛ البته تقصیر خودمه ، کاری کردم که دیگه مثل قبل دوستم نداره ...
احساس میکنم فقط از روی احساس مسئولیت گاهی اوقات جوابمو میده ، از روی اینکه دلش میسوزه ...
خیلی دلم گرفته این روزا ، از یه سمت همه ی هدفم اینه که خودمو بسازم تا بتونم بشم اونی که باز دوسم داشته باشه ، بازم با عشق تمام روز از هم دیگه بی خبر نباشیم ، بازم بشم اونی که عاشقونه باهاش برخورد میکرد ، لبخندش رو نه دو روز پیش دیدم ، نه امروز
دق میکنم وقتی لبخند رضایت و خوشحالی روی صورتش نباشه ، شنبه بهم اس ام اس داد که بیا صادقیه ، اونروز رفته بود دانشگاه ، وقتی فهمیدم دانشگاه بوده ، خیلی حسرت خوردم و ناراحت شدم آخه همیشه بهم میگفت که میخوام برم دانشگاه بیا تا از کرج با هم بریم ... اما اینبار نگفت برای اومدن برم دنبالش ؛ برای برگشت بهم گفت که برم ؛
چند لحظه احساس کنم که یه ذره احساسش بهم کم شده ، تمام قدرتم رو از دست میدم ...
آخه قلبم مال اونه ، اگه این قلب رو دوست نداشته باشه ؛ میشه یه قلب مرده و بی احساس ...
دوشنبه صبح برای دانشگاه میخواست بره کرج ، از همون شنبه که از هم جدا شدیم توی کرج ، لحظه شمار دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...
ادامه مطلبما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : marlovea بازدید : 27 تاريخ : جمعه 1 بهمن 1395 ساعت: 18:06