دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵

ساخت وبلاگ
    بیان: تنها دارنده نشان عالی سرآمد در کشور بیان: برترین شرکت نرم‌افزاری ایران به انتخاب سومین دوسالانه جوایز فناوری بیان: برگزار کننده مسابقه بین المللی با حضور برنامه‌نویسان برتر ۱۰۳ کشور جهان بیان: برگزیده جشنواره ملی ارتباطات در محور خدمات نوین بیان: برترین ارائه دهنده سرویس وبلاگ کشور به انتخاب جشنواره ملی رسانه‌های دیجیتال دارنده نشان بلورین از جشنواره رسانه‌های دیجیتال آموزش دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...ادامه مطلب
ما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید

برچسب : بلاگ, نویسنده : marlovea بازدید : 26 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 23:12

     هو الحق                              دوست داشتم تو بغلت می بودم ؛ بازوت رو محکم بغل میگرفتم . رضا دوستت دارم.                              اندازه ی همه چیز . الان که نگاهت میکردم همه چی یادم اومد ، از اول اول ، روزهای اول ،                               آبجی عاطفه ، داداش رضا ، یاد رویا ، دخمل دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...ادامه مطلب
ما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marlovea بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 23:46

هنوزم عاشقتم 

دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...
ما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marlovea بازدید : 54 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 11:26

جدیدا عشقم بی محلی میکنه بهم ؛ البته تقصیر خودمه ، کاری کردم که دیگه مثل قبل دوستم نداره ... احساس میکنم فقط از روی احساس مسئولیت گاهی اوقات جوابمو میده ، از روی اینکه دلش میسوزه ... خیلی دلم گرفته این روزا ، از یه سمت همه ی هدفم اینه که خودمو بسازم تا بتونم بشم اونی که باز دوسم داشته باشه ، بازم با عشق تمام روز از هم دیگه بی خبر نباشیم ، بازم بشم اونی که عاشقونه باهاش برخورد میکرد ، لبخندش رو نه دو روز پیش دیدم ، نه امروز دق میکنم وقتی لبخند رضایت و خوشحالی روی صورتش نباشه ، شنبه بهم اس ام اس داد که بیا صادقیه ، اونروز رفته بود دانشگاه ، وقتی فهمیدم دانشگاه بوده ، خیلی حسرت خوردم و ناراحت شدم آخه همیشه بهم میگفت که میخوام برم دانشگاه بیا تا از کرج با هم بریم ... اما اینبار نگفت برای اومدن برم دنبالش ؛ برای برگشت بهم گفت که برم ؛  چند لحظه احساس کنم که یه ذره احساسش بهم کم شده ، تمام قدرتم رو از دست میدم ... آخه قلبم مال اونه ، اگه این قلب رو دوست نداشته باشه ؛ میشه یه قلب مرده و بی احساس ... دوشنبه صبح برای دانشگاه میخواست بره کرج ، از همون شنبه که از هم جدا شدیم توی کرج ، لحظه شمار دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...ادامه مطلب
ما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marlovea بازدید : 27 تاريخ : جمعه 1 بهمن 1395 ساعت: 18:06

صبح زود از خواب بلند شدم رفتم سمت کرج ؛ رسیدم دم مدرسه پسر خواهرش ؛ به عشقم اس ام اس دادم که کجایی ؛ قبل از رسیدن به کرج و راه افتادن ازش نپرسیدم ، دوست داشتم یه جورایی سوپرایز شه ،   گفت که تازه بیدار شده و میخواد پسرخواهرش رو برسونه ، منتظر موندم ، رفتم یه جا که نبینه منو وقتی داره میاد ؛ اما میدونستم یه حدس هایی زده ، آخه تو اس ام اس جوری وانمود کردم که نیومدم کرج و  تهرانم ؛ پست یه درخت ایستادم و منتظرش موندم ، پسر خواهرش ۵ سالشه ، خیلی نازه وقتی اومدن ، همون لحظه ی اول انگار که میدونست پشت اون درختم دیدم ... رفتم دنبالشون ... پسرخواهرش رو که فرستاد توی مدرسه ، من رفتم دنبالش تو مدرسه ، دوست داشتم لپ هاشو بکشم و بوسش کنم بهش گفتم آقای ..... چرا اینقد دیر اومدی مدرسه ؟ بچه یکمی جا خورد خیلی بانمک و بامزه گفت : آخه خواب موندم ، بهش گفتم فقط تو خواب موندی ؟ گفتش : خالمم هم خواب بود بهش گفتم اشکال نداره ، ولی همیشه باید زود بیای مدرسه و یه بوس محکم روی لپش کردم برگشتم که برم سمت عشقم که دم در داشت نگاه میکرد دارم من چیکار میکنم ... تا برگشتم با سرعت رفتش ، رفتم رسیدم بهش ، گفتم آ دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...ادامه مطلب
ما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marlovea بازدید : 18 تاريخ : جمعه 1 بهمن 1395 ساعت: 18:06

عشق ؛ مقدس ترین چیزیست که خدا آفریده ... صبح کلاس اولش رو نمیخواست بره دانشگاه ، بهم گفت بیا دنبالم صبح ...  ای جانم ؛ میخواستم برم دنبال خانومم برسونمش تا دانشگاه   اول صبح بلند شدم از خواب ، رفتم دنبالش ، منتظرش موندم تا پسرخواهرشو بیاره و برسونه مدرسه ، بهش اس ام اس میدادم ، جواب نمیداد فکر کردم خواب مونده ، اومدم شیشمین اس ام اس رو بدم که دیدم از دور داره میاد ، تا دیدمش لبخند عاشقی اومد روی لبام  سلطان قلبم داشت از دور میومد ، اومد و از کنارم گذشت ، رفتم دنبالش تا دم در مدرسه ، پسرخواهرشو بوسید و فرستاد تو مدرسه   دلم خواست منم اونجوری بوس کنه ... زنگ زد خواهرش که بگه رسوند پسرشو  ، بهم گفت با فاصله بیا ، رفتیم اون سمت خیابون و تاکسی گرفتیم ، سوار شد ، بهش زل زدم باز ؛بازم انگار روز اوله که داشتم میدیدمش ، اما با این تفاوت که جذابتر میشه واسم هر روز ، هر روز بیشتر دوست دارم ببینمش ، هر روز دوست دارم بیشتر کنارش باشم ، چهارشنبه ها روز غم منه ... آخه تا دوشنبه هفته ی بعدش دانشگاه نداره و نمیتونم ببینمش  توی تاکسی زنگ زد به شوهر خواهرش که ببینه کی میرسه ایستگاه ، باید زودتر ما میرفت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...ادامه مطلب
ما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marlovea بازدید : 38 تاريخ : جمعه 1 بهمن 1395 ساعت: 18:06

چچچچند روزه که این روزا شروع شده  اما اینبار از بس حالم بد شده ، جونه نوشتن هم ندارم ؛ سه روز پیش تولدم بود  هر کسی که بهم تبریک میگفت بغض رو توی صدام میفهمید ، ناراحتی رو توی حرفام متوجه میشد  همه میپرسن چیه ؟ چی شده ؟ وقتی میبینم اینجور میگن ... یه خنده میکنم که از صدتا گریه داغون ترم میکنه و میگم : چی؟!! توهوم زدی ؟ من به این سرحالی ... من به این شادی... چه غمی باید داشته باشم ؟ چه غمی باید داشته باشم که وقتی 3 روز پیش بهترین تولد عمرم رو گذروندم ؟ اولین تولده با عشق ، اولین تولدم که عشقم سوپرایزم کرد ، اولین تولدم که مهم ترین و عزیز ترین شخص زندگیم بهم تبریک گفت  غم ؟ گفته بودم با بودن تو هیچ غمی ندارم ... الانم هستی دیگه  توی قلبم ؛ واسه ی همیشه   میرم دم دانشگاهشون ، منتظر میمونم تا بیاد  از دور میبینمش ، به همین راضی ام  خیالی نیست ؛ همین که خنده هاش رو از دور میبینم هم شاد میشم که میتونه بخنده  خدایا ! فکر نمیکردم اینکارو کنی باهام  رفتم مشهد باز فقط برای اینکه از امام رضا عشقمو بخوام ، فقط واسه ی اون دعا کردم ؛ واسه ی خودم هیچ دعایی نکردم جز اینکه بتونم براش خوب باشم ، بتونم ب دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...ادامه مطلب
ما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marlovea بازدید : 32 تاريخ : جمعه 1 بهمن 1395 ساعت: 18:06

نمیدونم چیکار کنم ... یعنی نمیتونم هم کاری کنم ، جز صبر ... صبوری کنم و تحمل کنم  نمیدونم اصلا به حالم فکر میکنه ؟ اصلا فکر میکنه که الان چیه احوالم ؟ چیکار میکنم ؟ نمیدونم این حرفامو میخونه یا نه  نمیدونم ... هیچ انگیزه ای واسه ادامه ی زندگیم ندارم ، اما ... اما دارم فقط به امید اینکه روزی برگرده ادامه میدم ، جوری ادامه میدم که روزی که میادش صفر نباشم ، مثل یه ربات مثل یه مترسک درس میخونم و کار میکنم و ادامه میدم ، با اینکه نمیفهمم درس رو ، با اینکه تمرکز ندارم واسه ی کار ، اما با یه زره جونی که با فکر و چند تا عکسی که ازش دارم میگیرم اینکارا رو میکنم ... به امید حرفایی که از باباش شیندم ، به امید اینکه خدا بهم برسونتش به امید اینکه به عشقم برسم ادامه میدم ... به خود خدا قسم ، تا ابد ؛ تا همیشه ادامه میدم ، ادامه میدم ... تا وقتی که بمیرم ؛ سپردم به خدا ، خدا هم خودش میدونه ، یا تا آخر عمر همینجور با غم ادامه میدم یا اینکه خدا بهم بده این فرشته رو به امانت  اما یک لحظه هم ازش غافل نمیشم ، عشقمه بابا ... هر کی میخواد هر چی بگه  من آدمی نیستم که بتونم از عشقم دل بکنم ... ازم متنفره ؟ ا دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...ادامه مطلب
ما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marlovea بازدید : 26 تاريخ : جمعه 1 بهمن 1395 ساعت: 18:06

عاشقونه میسوزم خودم که فکر میکنم نمیخونه این مطالب رو ، اصلا فکر کنم فکر نکنه که من مینویسم ، ندونه هنوز پست میزارم توی پیجی که فقط مختص عشقم هست ... اما من نمینویسم که بخونه مینویسم واسه اینکه بگم عاشقم واسه اینکه بگم سر حرفام هستم واسه اینکه خالی شم عکساشو نگاه میکنم و غصه میخورم ، دلم براش خیلی تنگ شده چند روز دیگه امتحانامه ، نتونستم حتی یه صفحه درست بخونم از درسام رو ، نمیدونم چیکار کنم  کتاب رو باز میکنم ، بعد از 2 3 ساعت میبینم نصف کتاب رو خوندم ، اما هیچی نفهمیدم سفارش میگیرم طراحی ، دل و دماغ ندارم وقت بزارم  الان که دیگه نیستش ... الان که دیگه میدونم رفته و بیخیالم شده و ازم بدش میاد... الان که دیگه الکی نمیگم  خدا خودت شاهدی دیشب ... خودت شاهدی دیشب کجا بودم و چه حرفایی بهت زدم با گریه چرا اینقدر اذیتم میکنی ؟ چرا تموم نمیکنی این زندگیه کابوس رو از وقتی که اون روز گذشت ، به جون خودش قسم نتونستم بخوابم ؛ به ولله هر دفعه میخوابم توی خواب میبینمش هر چند دقیقه یکبار از خواب میپرم خوش بحالت اگر شادی تو خوش بحالت که خوشحالی الان کاش منم میتونستم  توی خیابونا میرم و قدم میزنم برای دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...ادامه مطلب
ما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marlovea بازدید : 39 تاريخ : جمعه 1 بهمن 1395 ساعت: 18:06

چرا باید الان تو این شرایط باشم ؟ چرا باید بسوزم اینجا تنهام تنهای تنها خودم رو میخوام سرگرم کنم ... اما نمیتونم  سرم رو گرم موبایل و پست گذاشتن توی اینستا میکنم ؛ اما همون لحظه که میخوام خودم رو به غفلت بزنم توی دلم به خودم میخندم  به خودم میگم هه فکر کردی با این کارا میتونی به فکرش نباشی ، با این کارا میتونی کاری کنی که آروم شی؟ خودمو مسخره میکنم و باز میرم توی عمق فکر و عمق مرداب واقعیه زندگیم زندگیم شد و ... ر ف ت  عاشقشم ، عقلم میگه احمقه بیشعور دوستت نداره ... قلبم میگه تو نمیفهمی عاشقی یعنی چی  عاشقی یعنی حتی اگه نخوادت به پاش بمونی عشق یعنی سوختن به جون خودش وقتی اینا رو دارم مینویسم روی گونه هام اشکام سرازیره قلبم میگیره از درد و غم خانومم دارم میمیرم بدون تو  دلم برای خنده هات تنگ شده دلم برای دلبریهات تنگ شده دلم برای وقتایی که دلم میگرفت و آرومم میکردی تنگ شده دلم تنگ شده واسه وقتی که ساعت ها منتظر میموندم تا چند دقیقه فقط ببینمت  اییییی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا عشقم ؛ به دادم برس خدایا به پیامبرت قسم که ولادتش بود ... تمومم کن ... راحتم کن  نمیخوام این زندگی دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵...ادامه مطلب
ما را در سایت دفتر خاطرات رنگارنگ ۶۵ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marlovea بازدید : 20 تاريخ : جمعه 1 بهمن 1395 ساعت: 18:06